◦همشون نامردن‏◦

◦●◦نامردیه پسرا◦●◦

◦همشون نامردن‏◦

◦●◦نامردیه پسرا◦●◦

وبمو عوضیدم

آدرس وبمو عوض کردم.بیاین به اینیکی.حتما  

 

بیاینهااااااااا.دوستوووووووووون دارمرو همین کلیک کن بیا پیشم!

 

www.double-faceboys.blogfa.com

دفترچه خاطرات من

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

عجب!!!!!!!

مثل اینکه به ما نیومده وبمونو خوشگل کنیم!!!هی میخوام درستش  

 

کنم،قهوه ای تر میشه!!!!

دفترچه خاطرات من

قسمت ششم 

 

نیلوفرهمچین تومدرسه ازاحسان تعریف میکرد که انگار آسمون وا شده احسان ازتوش افتاده پایین!اینجوری تعریف میکرد که ما مشتریش شیم! حالا  

 

خوبه من قبلا بافرزانه رفته بودیم مغازش که شلواربگیریم دیده بودمش وگرنه منم مث راضیه ثانیه شماری میکردم که ببینمش! البته زیادم بیراه نمیگفت ولی  

 

اون روز دیگه پیاز داغشو خیلی زیاد کرده بود! وقتی رفتیم مغازش احسان خیلی تحویلمون گرفت ازبسم ما رو خندوند که فقط خدا میدونه!!!!!.درکل جذاب و  

 

خوشتیپ بود.خلاصه نیلوفر طبق معمول بعداینکه احسان بدبخت همه تی شرتارو ریخت رو میز یکیو برداشت! به ما هم یه تعارف کوچولو زد که برداریم  

 

ولی ما نقبولیدیم.بالاخره تعارف اومد نیومد داره دیگه!احسان میخواست بره پیش علیرضا(دوستش)به ما هم گفت اگه میخواین شمارم تا یه جایی برسونم  

 

ما هم که ازخداخواسته قبولیدیم!آخه پولای هممون ته کشیده بود!!!رفتیم سوار ماشینش شدیم.206مشکی داشت. بچه باحالی بود فقط مزه میریخت! 

 

دس فرمونشم که دیگه اصلا حرف نداشت!نیلو هم که همش درحال ضایع کردنش بود! خلاصه سرچهارراه...پیاده شدیم احسان رفت.خیلی خوش  

 

گذشت روحیم خیلی عوض شده بود ودیگه توفکر وحید نبودم. 2_3روز بعدش نیلو بهم گفت احسان شمارتو ازم خواسته،الان 2 ماهه با هیشکی تریپ  

 

نداره.بهش گفتم یوقت شمارمو بهش ندیا!گفت باشه یجوری میپیچونمش.الحقم که خوب پیچوند!!..... 

دفترچه خاطرات من

قسمت پنجم 

  

خیلی روزای گوهی بود.۱ماهی گذشته بود.حالم بگی نگیبهتر شده بود.لعنتی موقع امتحانام بود.امتحانای ترم اولو با نمره های ناپلونی پاس کردم!اونم چی  

 

سال اول دبیرستان!!بچه ها برنامه ریخته بودن برن بیرون.به منم گفتن بیا و دلی از عزا دربیار.با چه مصیبتی مامانمو راضیکردم.آخه اونروزا بهم خیلی شک کرده  

 

بود.کلی گشتیم و خوش گذروندیم.نیلوفر میخواست واسهbfش کادو بگیره و گفت بریم از بوتیک بسرداییش بگیریم.تو راه همش داشت از احسان تعریف  

 

میکرد.اعصاب همه مونو ک...یر....ی کرده بود.اینقد تو راه رو مخمون راه رفت تا بالاخره رسیدیم مغازه ی آقا احسان..........

فروغ فرخزاد

من به مردی وفا نمودم و او 

پشت پا زد به عشق و امیدم

هرچه دادم به او حلالش باد 

غیر از آن دل که مفت بخشیدم 

 

دل من کودکی سبک سر بود 

خود ندانم چگونه رامش کرد 

او که میگفت< دوستت دارم > 

پس چرازهر غم به جانش کرد 

 

اگر از شهر آتشین لب من 

جرعه ای نوش کرد وشدمست 

حسرتم نیست زآنکه این لب را 

بوسه های نداده بسیار است 

ادامه مطلب ...

دفترچه خاطرات من

قسمت چهارم

 

 اولش یه نامه واسه همه نوشتم و ازشون حلالیت خواستم,بعد سرنگو ازداخل پلاستیکش درآوردموتانصفه کشیدمش بیرون.سوزنشو زدم تودستم  

 

چشاموبستم.فقط گریه میکردم ومیگفتم خدایا منو ببخش....‏ اومدم کارو تموم کنم که..... یه لحظه به خودم اومدم وباخودم گفتم واقعا ارزششو داره  

 

بخاطریه آدم عوضی و پست فطرت بخوام خودمو بکشم‏!‏ سرنگو کشیدم بیرون و زارزار به حال خودم گریه کردم اونقد اشک ریختم که دیگه اشکام تموم شدن‏! 

 

تاصبح نتونستم بخوابم اصلا حوصله ی هیشکیو نداشتم سردردوبهانه کردم و 2-3روزی مدرسه نرفتم.افسرده شده بودم چقدرم به خاطراون کثافت تو  

 

درسام عقب افتاده بودم.وحیدتقریبا 2 روز درمیون میزنگید و هر دفعه که زنگ  

میزد میگفت اینجوری عشمون نسبت بهم بیشتر میشه بیا وقبول کن.گفتم برو  

 

بمیر عشقتم مال خودت برو نثار کسایی بکن که بهت حا ل میدن.دیگه داشت ازش حالم بهم میخورد.بعد از اون دیگه جواب تل هاشو ندادم.اونم  

 

بعد از4-3بار زنگیدن و جواب ندادن من کلا بیخیالم شد.ادامش باشه واسه بعد...... بای بای

دفترچه خاطرات من

قسمت سوم 

 

گوشی رو جواب دادم. حرف نزد. گفتم چیه خجالت میکشی حرف بزنی؟خوش گذشت؟ با کمال پر رویی گفت ببین سپیده من تورو خیلی دوست دارم.  

 

ولی بهم حق بده. من یه نیازایی دارم که تو نمیخواستی اونارو برطرف  

 

کنی.منم مجبور شدم برم با دخترایی که میتونن این کارو واسم بکنن.ولی  

 

اگه بخوای حاضرم دور اون دختر رو خط بکشم به شرطی که.................... 

 

 وای کثافت چه جوری روش میشد این حرفا رو به من بزنه؟منم نامردی  

 

نکردم وهرچی فحش بود بارش کردم.گوشی رو قطع کردم. زدم زیر گریه 

 

.از همه چیز و همه کس زده شده بودم و فقط آرزوی مرگ میکردم 

 

.ساعتای ۲-۳ بود که همه خوابیده بودن.به سرم زد خودکشی کنم.  

 

شنیده بودم که میگن با سرنگ هوا در جا تموم میکنی.واسه همین رفتم تو  

 

آشپزخونه جعبه دارو هارو گشتم و یه سرنگ از توش کش رفتم........ 

امروز گوشیمو بردم مدرسه. معلوم نیست کدوم پفک نمکی رفته بود لو داده  

 

بود صاف اومدن از ردیف اخر گشتن. گوشیمو هم گرفتن قشنگ به گا رفتم. 

 

یه هفته دستشون میمونه. خدا کنه به حراست نکشونن که بد بخت میشم!