◦همشون نامردن‏◦

◦●◦نامردیه پسرا◦●◦

◦همشون نامردن‏◦

◦●◦نامردیه پسرا◦●◦

یه نمونه از نامردی پسرا

بعد از کلی دردسر باپسر مورد علاقه ام ازدواج کردم.ما همدیگروبه حد مرگ  

 دوست داشتیم.سالهای اول زندگیمون خیلی خوب بود.اما چند سال که  

 

گذشت کمبود بچه رو به وضوح حس میکردیم میدونستیم بچه دارنمیشیم ولی  

 نمیدونستیم که مشکل ازکدوم یکی ازماست.اولاش نمیخواستیم بدونیم  

 

باخودمون میگفتیم عشقمون واسه یه زندگی رویایی کافیه بچه میخوایم  

 چیکار؟درواقع خودمونوگول میزدیم!هم من هم اون.هردومون عاشق بچه بودیم

 

تااینکه یک روز علی نشست رو به رومو گفت اگه مشکل از من باشه تو چیکار  

 میکنی؟فکر نکردم تا شک کنه که دوسش ندارم.خیلی سریع بهش گفتم من  

 

حاضرم به خاطر تو رو همه چی خط سیاه بکشم. علی که انگار خیالش راحت  

 شده بود

یه نفس راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد.گفتم تو چی؟  

 گفت من؟ گفتم آره.اگه مشکل از من باشه تو چیکار میکنی؟ برگشت زل زد  

 

به چشام گفت تو به عشق من شک داری؟ فرصت جواب نداد و گفت من وجود  

 تو رو با هیچی عوض نمیکنم.با لبخندی که روی صورتم نمایان شد خیالش  

  

راحت شد که من مطمئن شدم اون هنوزم منو دوست داره.گفتم پس فردا میریم آزمایشگاه. گفت موافقم، فردا میریم. و رفتیم.نمیدونم چرا اما دلم مث  

 

سیر و سرکه میجوشید. اگه واقعا مشکل از من بودچی؟ سر خودمو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت فکر کردن به این حرفا رو به خودم ندادم. طبق قرارمون  

 

صبح رفتیم  آزمایشگاه.هم من،هم اون.هردو ازمایش دادیم. بهمون گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره. یک هفته واسمون قدر100 سال طول کشید .  

 

اضطرابو میشد خیلی آسون تو چهره هردومون دید.با این حال به همدیگه اطمینان میدادیم که جواب آزمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیست.بالاخره  

 

اونروز رسید.علی مثل همیشه رفت سرکار و من خودم باید جواب آزمایشو میگرفتم.دستام مث بیدمیلرزید.داخل آزمایشگاه شدم.علی که اومد خسته  

 

بود.اما کنجکاو. ازم پرسید جوابو گرفتی؟ منم زدم زیر گریه. فهمید که مشکل از منه. امانمیدونم  که تغییر چهراش از ناراحتی بود یا از خوشحالی.

 

 روزا میگذشتن و علی روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر میشد. تا اینکه  

 یه روز که دیگه صبرم از این رفتاراش طاق شده بود. بهش گفتم علی تو چته؟  

 

چرا اینجور میکنی؟ اونم عقده شو خالی کرد. گفت من بچه دوس دارم مهناز.  

 مگه گناهم چیه؟ من نمیتونم یه عمر بی بچه تویه خونه سر کنم.دهنم خشک  

 

شده بود. چشام پر اشک .گفتم اما تو خودت گفتی همه جوره منو دوس داری.  

گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی. پس چی شد؟گفت آره گفتم اما  

 

اشتباه کردم الان میبینم نمیتونم، نمیکشم.نخواستم بحثو ادامه بدم. پی یه  

جای خلوت میگشتم تا یه دل سیر گریه کنم. و اتاقو انتخاب کردم.

 

من و علی دیگه باهم حرف نزدیم. تا اینکه علی احضاریه اورد برام و گفت من  

میخوام طلاقت بدم.زن بگیرم نمیتونم خرج دو نفر رو با هم بدم.بنابراین از فردا تو

 

واسه خودت منم واسه خودم. دلم شکست. نمیتونستم باور کنم. کسی که  

یه عمر به حرفای قشنگش دل خوش کرده بودم، حالا به همه چی پا زده. دیگه  

 

طاقت نیاوردم. لباسامو پوشیدم، ساکمم بستم برگه جواب آزمایش هنوز توی  

جیب مانتو ام بود. درش آوردم. یه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار  

 

گلدون گذاشتم. احضاریه روبرداشتم و از خونه زدم بیرون.توی نامه نوشته بودم

على جان سلام...

 

امیدوارم پای حرفت واساده باشی و منو طلاق بدی . چون اگه این کارو نکنى  

خودم ازت جدا میشم.میدونی که میتونم. دادگاه این حقو بهم میده که از  

 

مردی که بچه دار نمیشه جدا شم. وقتی جواب آزمایشارو گرفتم و دیدم که  

عیب از توئه باور کن اونقدر برام بی اهمیت بود که حاضر بودم برگه رو همون جا  

 

پاره کنم. اما نمیدونم چرا خواستم یه بار دیگه عشقت به من ثابت شه.یه آدم  

برای خودم متأسفم. این که عمرمو، بهترین لحظات عمرمو پای چه آدمی هدر  

 

دادم.یه آدم دو رنگ،دروغگو. 

توی دادگاه منتظرتم...امضاء...مهناز

نظرات 1 + ارسال نظر
محمد 19 آذر 1389 ساعت 03:12 ب.ظ http://www.kal4u.blogfa.com

سلام میبینم که خیلی دوس داری پسرارو خفه کنی
پس بیا کل کل مجانی بزن با توپ و تفنگ داغونمون کن!
البته اگه از پسمون بر بیای منتظرتم!

پس خودتو اماده کن.امیدوارم جنبشو داشته باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد